روستای بکاول

خوش آمدید

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

شهدای روستای بکاول


شهدای بکاول( ستواندوم شهید کربلایی نعمت الله حیدری بکاولی)

    ستواندوم شهید  کربلایی نعمت الله حیدری بکاولی
 
شهید به کشته شده در راه خدا، اسلام ، دین اسلام و کشور اسلامی می گویند.

     در متون اسلامی و قرآن ، شهید اسلام به انسانی گفته می شود که در راه اجرای فرمان اسلام یا دفاع از مرزهای کشور جان خود را از دست بدهد.

    طبق وعده قرآن ، خداوند و فرشتگان ، در بهشت به نفع شهید گواهی می دهند و شهید ملک خداوند ، و نعمتهایی که خدا برایش در بهشت آماده کرده است را مشاهده می کند .

    طبق آیات قرآن شهید نمرده است بلکه زنده بوده و شاهد و ناظر اعمال انسانهاست.

پای صحبتهای تنها خواهر شهید "ستواندوم نعمت الله حیدری "

 

روز بسیار سردی بود ، و در بکاول برف نسبتا خوبی آمده بود تصمیم گرفتم که اطلاعاتی از دوران کودکی و تحصیل شهید "حیدری " کسب نمایم به همین منظور  به خانه ی مرحوم رحمت الله قربانی پسر دایی عزیزم که بسیار مرد مهربان ، پرتلاش و با خداو با ایمانی بود بروم .

  و به بهانه ی اینکه دیداری نیز با دختران مرحوم  لیلا و زهرا که تازه از سفر معنوی مکه ی معظمه بر گشته بودند داشته باشم درب خانه را زدم مدتی طول کشید تا در ب منزل را باز کردند "لیلا " دختر مرحوم بود که ظاهرا صدایم راشناخته بود ، با لبخندی در را به رویم باز نمود بسیار خوشحال شد و چندین مرتبه گفت چه عجب ، چه عجب که به خانه ی ما آمده اید ،  

     راست می گفت از عید سال گذشته که به دیدارشان رفته بودم آنها را ندیده بودم و متاسفانه مهر و محبت در بین انسانها بسیار کم شده است .  در صورتیکه در گذشته ها که مرحوم مادرم  فاطمه قربانی ورحمت قربانی زنده بود ند بیشتر رفت و آمد داشتیم .

     "لیلا "تعارف کرد و منم با گفتن یاالله ، یا الله وارد خانه شدم خواهرشهید در حال خواندن نماز ظهر و عصر بود ، کرسی کوچک و زیبایی داشتند (ته خستم ور زیر کرسی ) جاتون خالی "لیلا "خانم سریع چای و میوه و شیرینی را در مجمعه ای که بر روی کرسی کذاشته بودند چید و ما هم سرماخورده و خسته و خیس تا جایی که توانستیم از فرصت استفاده کردیم تا نماز مادرش تمام شد  خوردیم که خوردیم ،

    مادر لیلا خانم  همسر مرحوم رحمت قربانی و خواهر شهید حیدری وارد خانه شد به احترامش بلند شدم احوالپرسی گرمی به عمل آوردیم و زیر کرسی نشستیم .

   از آخرین باری که دیده بودمش بسیار تکیده و پیر به نظر می رسید ، حقم داشت شاهد فوت پدر و مادر خودش ،  سه نفر از برادرانش ، همسرش و مخصوصا فرزندش حسین قربانی جوان برومند  دانشجوی رشته ی الهیات و فقه  که بسیار دوست داشتنی  و مهربان بود و در عنفوان جوانی بر اثر  تصادف به دیدار حق شتافت  بود  و کوهی از اندوه بر شانه هایش سنگینی می کرد.

     از اینکه به دیدارشان رفته بود حقیقتا خوش حال شد ، لیلا از سفر معنوی مکه برایمان تعریف کرد و خاطرات شیرینی بیان نمود .

زندگی نامه ی شهید حیدری

     کم کم دامنه ی بحث و گفتگو را عوض کردم و گفتم اطلاعاتی از زندگی شهید حیدری می خواهم بدانم .

   اشک در چشمانش جمع شد و از اینکه خاطرات گذشته را  با این سوال در ذهنش زنده کردم اندوهگین شدم .

"او " بسیار ساده و قشنگ گفت : اسم پدرمان "علی خان "و اسم مادر مان "حمیده "است و چهار پسر  و یک دختر که من باشم داشتند .پدرم فردی زحمت کش و سخت کوش بود و دوست داشت که بجه هایش در ناز و نعمت بزرگ شوند و سختی نکشند .

        کربلایی نعمت (شهید حیدری ) سومین فرزند خانواده بود و در خانواده مذهبی در روستای  بکاول دیده به جهان گشود  (از تاریخ تولدش یادش نبود ولی بر ستگ مزارش نوشته شده در دهم خرداد ماه هزارو سیصد و بیست متولد شده است ) و همچون دیگر کودکان هم سن و سالش دوران طفولیت را در کوچه پس کوچه های خاکی این روستا پشت سر گذاشت و به رشد و بالندگی رسید وپس از طی دوران طفولیت  موقع رفتن به مدرسه فرا رسیده بود .

      آن زمان در روستای بکاول و روستاهای اطراف مدرسه ای وجود نداشت  و کسی زیاد به تحصیل اهمییت نمی داد و اکثر دخترها و پسرها به مکتب خانه  که به (بچه مکتبی ها )معروف بود می رفتند و به فراگیری قرآن ،  که  اتفاقا دایی بنده و پدر رحمت قربانی  مرحوم حاج محمد قربانی در حسینیه ی روستا تدریس قرآن رابه بچه ها آموزش می داد  می پرداختند .

     خواهر شهید گفت : پدرم دوست داشت بچه هایش تحصیلات فرهنگی داشته باشند به همین منظور با سختی و مشقت فراوان شهید حیدری را در تربت حیدریه همراه با  فریدون عفتی فرزند مرحوم ملاقربان عفتی  که هم سن و سال بودند در مدرسه ای که  فکر کنم نامش علی تمدن بود  ثبت نام کردند  و یک خانه برای دونفرشان  اجاره نمودند و به این ترتیب آنها مشغول تحصیل شدند .

     خواهر شهید گفت : دوری از برادرم برایم من و خانواده مخصوصا مادرم بسیار سخت وطقت فرسا بود اوحقیقتا  با دیگر اعضای خانواده فرق داشت گویی برای شهادت آماده می شد او فردی بسیار مهربان ، خنده رو ، دوست داشتنی و خوش اخلاق بود و مرا نیز بسیار دوست می داشت هفته ها چشم انتظار بودیم که در روزها ی پنج شنبه  ،جمعه  به روستا بیاید و زمانی که او به روستا می آمد بهترین روزهای عمرم بود ولی وقتی که می رفت بسیار اندوهگین میشدم.

      او  گفت آن زمان ماشینی در روستا نبود که به تربت حیدریه رفت و آمد کند از خاطرات مادر مرحومش که مجبور بود  فاصله ی روستا تا شهر را برای دیدن فرزندش  پیاده طی کند و خوراکی و نان و...برایش ببرد بیان کرد و آه بلندی کشید و گفت خدا را باید  شکر کنید که الان در ناز و نعمت به سر می بریم.

     از اینکه  شهید تا کلاس چندم درس خوانده بود چیزی یادش نبود ولی احتمال می داد که تا کلاس نهم در تربت حیدریه  ادامه ی  تحصیل داده است .

       لبخندی زد و گفت یادمه که بزرگتر که شده بود با چند تا از هم کلاسیهایش با دو چرخه به روستا می آمدند و من بسیار از آمدنش با دوچرخه لذت می بردم .در جوانی نماز اول وقت را ترک نمی کرد و سه ماه تعطیلی که می شد و مدارس تعطیل بود در تامین مایحتاج وامرار معاش خانواده کوشش فراوان داشت وکمک به والدین و توجه به برادر و خواهر  را برای خود افتخار می دانست در تمامی شرایط دفاع از حق و حقیقت را سر لوحه تصمیم گیری خود کرده بود ، در مسائل اجتماعی ومذهبی ضمن اینکه نقش فعال داشت با امر به معروف ونهی از منکر دیگران را نیز تشویق به این گونه مسائل می نمود .

        خواهر شهید گفت "  فکر کنم  برادرم با قبولی در کلاس نهم  در ارتش  ثبت نام ودر ازمون ورودی قبول شد و یادم نیست که آموزشی را کجا بودند ولی بیشتر خدمتشان در تهران بود . و سالی یک بار حتما با خانواده به دیدارمان می آمد و ساعتها از روزگار برایمان تعریف می کرد او بچه هایم را بسیار دوست می داشت و همیشه برایشان دعا می کرد .

        با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت هر وقت به مرخصی می آمد حتما  فاصله ی تهران تا بکاول را طی می کرد ، به روستا می آمد و عادت داشت به همه ی مردم روستا سر می زد و احوال پرسی می کرد و صله ی رحم به جا می آورد .

      آخرین باری که به روستا آمد ، حال و هوای دیگری داشت حالا فکر می کنم شاید به او الهام شده بود  که می خواهد شهید شود ، برخورد و رفتارش کلی با دفعات قبل فرق می کرد ، متانت و وقار و مهربانی در حرکاتش نمایان بود ، "می گفت " با همه ی اهالی ده خداحافظی کرده ام .

          بامن و بچه هام خداحافظی کرد در حالیکه صورتش رابوسیدم ، رو به قبله ایستاد و گفت : خداوند خانواده و دخترهایت را حفظ کند خواهرم ناراحت نباش خدا بچه هایت را عاقبت به خیر می کند ، عجیب اینکه آهی کشید و گفت ، بکاول خداحافظ ، کوهها خداحافظ ، باغها ، تپه ها ، درختان خدا حافظ ، هر گز این صحنه را فراموش نمی کنم که دلم فرو ریخت و او  هم چون کبوتری سبکبال بال گشود و رفت و این آخرین دیدارمان بود.

      شهید حیدری عاشقی از عاشقان حسین که در تاریخ دهم خردادماه 1320پا به عرصه ی وجود گذاشت و با سر افرازی زیست و با رشادت و دلاور مردی با خصم زبون جنگید و سرانجام در مورخه ی 61/1/2 در عملیات فتح المبین در تنگه ی رقابیه به معشوق پیوست .

         خاطره ای از خودم در مورد شهید حیدری : یادم کلاس دوم راهنمایی بودم در مشهد درس می خواندم سه ماه تعطیلی به روستا می آمدم و در کارها به پدر و مادرم کمک می کردم ، با پدرم مرحوم قدرت اله نمازی داشتیم دیوار خانه مان را درست می کردیم من گل و سنگ به دست پدرم می دادم و یکی از خواهرانم نیز در این کار به ما کمک می کرد ، ناگهان صدای یا الله یا الله از کوچه شنیده شد و کسی می گفت "مش قدرت ، مش قدرت خونه اید ، از پله ها بالا آمد مرحوم پدرم گفت : آقای حیدریه و ما دستپاچه شدیم ، من تا آن زمان ایشان را ندیده بودم با همه ی ماها احوالپرسی کرد و رو کرد به مرحوم پدرم و گفت مش قدرت این بچه هار و اذیت نکن حیف نیست دختر ت رو اذیت میکنی

       لباسهایش را در آورد بیل را از دست من گرفت و شروع کردبه گل درست کردن و تا موقع نماز ظهر کمک کرد و دیوار را درست کردیم و در حین کار از گذشته ها و خاطرات دوران جوانی اش ، از کارش ، از بچه هاش و زندگیش در تهران صحبت می کرد و میگفت بچه هاتو حتما بذار درس بخوانند و در بکاول نگهشان ندار  نماز ظهر را درخانه ی ما خواند و به زور برای ناها ر نگهش داشتیم در حالیکه چندین مرتبه مرحوم مادرش برای ناهار دنبالش آمد .

    باور کنید هرگز چهره اش از یادم نمی رود ، باوقار ، متین ، دوست داشتنی ، بامحبت  و بسیار زیبا بود .یاد و خاطرات گرامی باد و انشاء الله همه ی بکاولیها را در جهان آخرت مورد شفاعت قرار دهد.

 اگر چه اطلاعاتم در مورد شهید گرانمایه  اندک بود از شما عذر می خواهم در آینده با تحقیق دقیقتر بیشتر خواهم نوشت ازهمه ی شما عزیزان دعوت می کنم اگر  اطلاعات و یا خاطره ای از شهدای بکاول دارید به ایمیلم ارسال کنید تا در وبلاگ بنویسم  .                                                           از این شهید گرانمایه فرزندانی به یادگار مانده که باعث افتخار بکاولیها و کشور می باشند ، در آینده از آنها بیشتر خواهم نوشت (حسن نمازی


)



 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

معنی لغوی بکاول bekavoll-bokavol-bakavol

بکاول در فرهنگنامه های متعدد چنین معنی شده است :

بکاول ( صفت .اسم ) 1- مباشر تهیه ی غذا و آشامیدنی جهت شاهان و امیران .
2- مامور سر رشته داری قشون که از جمله ی  وظایف او پرداخت مزد سپاهیان و تقسیم غنایم بوده است ( ایلخانان مغول و تیموری ) .
3- متصدی سر رشته داری که مامور تهیه ی . غذا برای سکنه ی . ( مدرسه ) و ( خانقاه ) بود .
پابنده بکاول یکی از امرای عهد میرزا شاهرخ بن تیمور
 (اسم، صفت) [ترکی]

بقاول؛ خوان‌سالار؛ در عهد ایلخانان مغول، کسی که مٲمور آماده ساختن غذا برای دربار، پادشاهان، و امرا یا فراهم ساختن خواربار سپاهیان بوده

لغت نامه دهخدا :بکاول         معنی :  بکاول .

[ ب َ / ب ُوَ / وُ ] (اِ) بقاول . بوکاول .
بزرگ و ریش سفید مطبخ .
خوانسالار.
(ناظم الاطباء).
باورچی .
(آنندراج ).
در هندوستان بمعنی داروغه مطبخ و باورچیخانه و کسی که اطعمه را پیش امرا و سلاطین قسمت کند مستعمل است .
(از آنندراج ).
داروغه ٔ باورچیخانه .
(غیاث ) : رعایا که تغار بر ایشان نمی رسید بعضی بسبب بدادایی متصرفان و بعضی بجهت آنکه بوکاولان خدمتی میگرفتند و اهتمال می نمودند.
.(تاریخ غازانی ص 301).
|| ناظر و آبدار و شرابدار.
(ناظم الاطباء).
مأمور سررشته داری که پرداخت حقوق سپاهیان و تقسیم غنائم در قشون و تهیه ٔ غذا برای سکنه ٔ مدرسه و خانقاه از وظایف او بوده است .
(مغول و تیموری ) (از فرهنگ فارسی معین ).                  (حسن نمازی بکاولی)

بکاول .
[ ب َ وُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور.
سکنه 409 تن .
آب از قنات .محصول آنجا غلات .شغل اهالی آن زراعت ، کسب و کار در شهر.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).<                         
                                                                      (حسن نمازی بکاولی)


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

بیا تاقدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه زیکدیگر نمانیم

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم

       یک روز ساعت 4 بعد از ظهر  وسایلم رو جمع کردم داخل کوله پشتی گذاشتم و بعد از خداحافظی با خواهرام از خانه ی پدری که در روستای بکاول قرار دارد آمدم بیرون که بیام تربت ، مسیر رفت و برگشتم همیشه از" کال زندو " بود نمی دانم چه شد که یک دفعه دلم کشید که از کوچه برم

      از جلو حسینیه و مسجد که در " ته حصار " وسط روستا قرار دارد گذشتم و به سمت"  سر قلعه " حرکت کردم و از آنجا هم به سمت حمام که ماشینم رو آنجا پارک کرده بودم راه افتادم ناگهان جلو خانه ی محمد خاموشی دیدم سه تا خانم بسیار مهربان روی پله ها نشستن و دارن با هم حرف می زنند به محظ اینکه چشمشان به من افتاد با وجود اینکه سنشان هم از من بیشتر بود از جابلند شدن و منو شرمنده کردن ...

      عکسی رو که می بینید تصویر همان سه خانم مهربان ، صمبمی ، پاک و بی آلایش با چهره های دوست داشتنی است که با هم همسایه هستن و عمری رو  در کنار یکدیگر  به سر بردن و همیشه در شادی زندگی کردن  به هم نون قرض دادن و با محبت و مهربانی به دور از زرق و برقهای شهر با همون کمی که داشتن rاعت پیشه کردن و لحظات خوشی رو سپری کردن

 

     خانم وسطی زن محمد خاموشیه به محظ اینکه منو دید بسیار مهربانانه و با لبخند با لهجه ی زیبای بکاول گفت : (اهو حسن چکار منی مدنی از کیه ندیمت خوب ورم کال زندو مییی وو مری دگه ورمون قلعه بدر نمری چی عجب که دیمت زن وبچات چکار منن خوبن )

خانم سمت چپی که خنده ی ملیحی برلب دارد زن مرحوم  حسن غفوری مادر جواد غفوریه واقعا زن مهربان و دوست داشتنیه اونم با هام احوالپرسی کردو از زمانه و بازیهای عجیب و غریبش گله کرد و از درد پا می نالید این خانم مهربان مدتها ست که شوهرش فوت کرده و مثل اکثر یت مردم مسن روستا با اینکه بچه هاشون تو شهرها زندگی می کنند و بسیار هم مایلند که پدر و مادر پیرشان با آنها زندگی کنند ولی آنها همین خانه های گلی روستا رو به شهرها ترجیح می دن و به تنهایی زندگی می کنن  و به هیچ قیمتی راضی نمی شن که به شهر ها برن ،  البته مردم روستای بکاول بر خلاف بعضی جاها بسیار مهربانند و از هر فرصتی استفاده می کنند و به دیدار پدر و مادرشان می آیند  و هیچ وقت از آدمای مسن غافل نمی شن

     سومین خانمم که خانم مصطفی خاموشیه که اصالتا اهل اصفهانه ولی دست روزگار با بازیهای عجیب و غریبش اونو به بکاول کشونده  و سالهاست که دیگه از اصفهان فراموش کرده و با خوشی داره در بکاول زندگی می کنه و اززندگیشم راضیه و با مردم اجین شده و خو گرفته

     از فرصت استفاده کردم ، در حالیکه با هاشون خداحافظی کردم گفتم اجازه می دین ازتون یک عکس یادگاری بگیرم مادر جواد غفوری گفت : "  خدی  همی لباسا و سرو وضع می عکسماربگیری ،  بگیر خبه یادگاری ممنه "

      یک هفته از این ماجرا بیشتر  نگذشته بود که خبردار شدیم که مادر جواد غفوری دعوت حق رو لبیک گفته و از این دنیای فانی به دیار باقی شتافته است و پس از یکی دوماه نیز باخبر شدیم که محمد خاموشی نیز فوت نموده و همسر مهربان و صمیمیش را تنها گذاشته

      یک روز از همان کوچه می گذشتم خاطرات اون روز در ذهنم مرور شد و دیدم که اون کوچه دیگر این مهربانان را به خود نخواهد دید و مادر جواد غفوری دوباره نخواهد آمد و زن مرحوم محمد خاموشی نیز تنها ماند ، کوچه برایم بسیار دلگیر و ساکت به نظر رسید و دلم گرفت  و به یاد حرف اون مرحومه افتادم که گفت:  بگیرخبه  به یادگار ممنه ، (عکس به یادگار ماند و او دیگر در میان ما نیست ).

     پس بیایید این یکدم عمر را غنیمت شمریم و از زندگی و موهبتهای الهی که به ما ار زانی شده است نهایت استفاده و لذت را ببریم و به بهانه های پوچ و واهی از یکدیگر فاصله نگیریم و  با یاد خدا قدر لحظه لحظه ی زندگی را بیشتر بدانیم و (به هم نخندیم با هم بخندیم .)

      ( فوت این دو عزیز رو به خانواده های غفوری و خاموشی تسلیت عرض می نماییم ، روح و روانشان شاد و روحشان با ائمه  اطهار محشور باد ، انشاء الله )( حسن نمازی)


    بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم....

    بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را...دیگری مرا...

و باز هم همه ما تنهاییم. داستان غم انگیز زندگی این نیستکه انسانها فنا می شوند ، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم

آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود.

بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند:دلی که درد می کشد و پنهان است ، دلی که میخندد و آشکار است.

همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد .

     عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری،

سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.

‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدرمحدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

عشق در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان.و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود.

انسان چیست ؟

شنبه: به دنیا می آید.  یکشنبه: راه می رود. 

دوشنبه: عاشق می شود. سه شنبه: شکست می خورد. 

 چهارشنبه: ازدواج می کند.  پنج شنبه: به بستر بیماری میافتدو
جمعه: می میرد                               (  حسن نمازی بکاولی)


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

مزار سه برارو(سه برادران9

مزار (سه برارو ) سه برادران:

          این مزارنیز ریشه در اعتقادات مذهبی  مردم این روستا دارد و تقریبا شرایط مزار قلعه را دارا می باشد ،  و در  فاصله ی دو کیلومتری جنوب  روستا در کلاته ی سرسبز و خوش آب و های" سبز آباد "چسبیده به کوه سبز آباد واقع شده است .

         این مزار به صورت سه تپه ی بسیار بلند  چسبیده به کوه سبز آباد که در باور مردم روستا به صورت سه قبر از سه برار (برادر)  می باشد قرار گرفته است .

       باور مردم بر این است و نسل به نسل از بزرگان نقل شده است که این سه برادر که صاحب کرامت بوده اند و در حال گریز  از دشمنان خود بوده اند دل خسته و غمین وقتی به کوه سبز آباد رسیده اند بیان داشته اند "ای کوه مارادر یاب ) و قبل از اینکه دشمنانشان به آنها برسند به صورت سه قبر در دامنه ی کوه در آمده اند .( شبیه قصه ی اصحاب کهف )

      مردم روستای بکاول و کامه علیا برای این مزار احترام خاصی قائلند و هیچ کس را یارای آن نیست که بوته ای هیزم یا خار و خاشک از این تپه ها بکنند.

       مالکین کلاته ی سبز آباد و اهالی روستا  ی بکاول سالی  یک بار نذر دارند  در فصل تابستان در کنار استخر زیبای سبز آباد گرد هم می آیند و چند دیگ حلیم پر از گوشت نذری بار می گذارند و ناهار  را به برکت این مزار با یکدیگر تناول می نمایند و یک روز پر خاطره و به یاد ماندنی را با اعضای خانواده سپری می کنند  تا محصولات کشاورزی  خود را  نیز از گزند بلایای طبیعی در امان  داشته باشند ، جای شما خالی 

      پس از صرف ناهار نیز حدود یک کیلومتر تا محل مزار را با گذشتن از تپه ماهورها جهت زیارت و راز و نیاز طی می کنند و شمع روشن می کنند و در همان محل نقل و شیرینی بین یکدیگر تقسیم می کنند   و سپس بر میگردند و با کتری سیاه و گداجوشها و به اصطلاح بکاولیها "حقه"  (  قوطی های سم که از جنس آلمینیوم است و چایهای بسیار خوشرنگ ، خوش طعم و لذیذی دارد) را بار می گذارند و با نو شیدن چای و میوه خستگی از تن می زدایند و کم کم برای رفتن به روستا آماده می شوند .

     در گذشته ها  بیشتر و در زمان حال کمتر اهالی  روستا مسیر رفت و برگشت  تا مزار" سه برارو "را سوار بر الاغ در حالی  که الاغهای خود را باقالی های رنگارنگ  تزیین نموده بودند  می پیمودند و جوانها مسابقه می گذاشتند و تا مقصد چهار نعل می تاختند و به دور از زرق و برقهای شهری با خاطر و خیالی آسوده  در حالیکه در مسیر به بزرگتر ها نیز احترام می گذاشتند ، شادمان و خندان و دوستانه به مقصد می رسیدند . (حسن نمازی )

 

                                                سلام خوش آمدید     

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

مزارات و زیارتگاههای روستای بکاول

مزارهای روستای بکاول:

         مزارهای روستای بکاول:

      زیارت و راز و نیاز دیداری است مشتاقانه و حضور در ساحت معنوی اولیاء خدا ، بزرگان دین و صفایافتگان مکتب اهل بیت ، در حقیقت رو یارویی قدسی و معنوی است . تشرفی آرزو مندانه که ارتباطی قلبی از سر اخلاص با حجت حق و واسطه فیض او بر قرار می کند . این حضور معنوی صحنه گذاردن بر حضور روح جاودانه متنعم است که زائرین مخلص خود را هدایت فرموده و تا در یافتن طریق کمال راهگشاست .

     روستای بکاول دارای دو مزار به نامهای "مزار قلعه "و "مزار سه برارو" (سه برادران ) می باشد .

مزار قلعه :

     این مزار دربالاترین نقطه ی روستاچسبیده به کوه بکاول قرار گرفته است و سنگهای چند تنی بسیار بزرگ  و درختان بید و بادام و یک درخت گردو در داخل آن قرار گرفته است و دور آن را یک  دیوار سنگی احاطه نموده  و از زیر همین سنگهای بزرگ  چشمه ی آب  شرب و کشاورزی روستا   جاری است ، که در مجموع جلوه و زیبایی خاصی به آن بخشیده است .

     این مزار هیچ گونه سنگ نوشته یا شجره نامه ای ندارد و هویت مدفون در این مکان معلوم نیست ولی مردم روستا نسل اندر نسل ارادت خاصی به این مزار دارند و این ریشه در اعتقلدات مذهبی آنان دارد .با این باور شبهای جمعه ارادتمندانش مخصوصا خواهران در این مکان شمع روشن می کنند و از پیر مزار مراد می طلبند و بر درختان بید و بادام انواع دستمال و شالهای رنگارنگ می آویزند .

      از جمله مراسماتی که هر ساله در فصل بهار در یکی از روزهای جمعه در این مکان بر گزار می گردد این است که کلیه ی کسانیکه گوسفند دارند یک روز شیر گله ها را نذر دارند و از کلیه ی اهالی وکسانی که در جاهای دیگر زندگی می کنند دعوت به عمل می آورند و در محل مزار(( شیر برنج )) درست می کنند و بین اهالی تقسیم می کنند و ناهار ظهر را شیربرنج میل می نمایند و بعضیها هم با نقل و شیرینی ار میهمانان پذیرایی می کنند و دعا می خوانند و بزرگترها و کوچکتر ها  یک روز شاد و به یادماندنی را در کنار یکدیگر سپری می نمایند و در واقع یک نوع دید و بازدید نیز محسوب می شود .

       عقیده ی مردم بر این است که با این نذر و نیازها  محصولات کشاورزی و باغات ومیوه و گوسفندهای خود را یک سال  از گزند سیل و تگرگ  بلایای آسمانی بیمه نمو ده اند.و از وجود همین مزار است که هیچگاه در سخترین شرایط خشک سالیها آب این چشمه خشک نشده و همیشه جوابگوی احتیاجات شرب و کشاورزی روستا را فراهم نموده است .




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

سر قلعه و استفاده های آن

سرقلعه واستفاده های آن در گذشته ها

 سرقلعه :

         در وسط روستا تپه ای گرد و بلند و  زیبا قرار گرفته  که  بر چهار جهت روستا احاطه دارد و به " سر قلعه " معروف است و روایت می شود ، که در گذشته های دور بر فراز این تپه برج و بارویی  ساخته شده بوده  که  سو راخهایی در چهار سمت این برج تعبیه شده بوده است ، و از این برج  به عنوان  نگهبانی و دید بانی  استفاده می شده ،  ولی در حال حاضر اثری از این برج و بارو وجود ندارد .

استفاده های سر قلعه :

جالب است بدانید تا چند سال قبل که برق به روستا نیامده بود از"  سر قلعه "به عنوان بلند گو استفاده می کردند . هر کس هر کاری داشت به سر قلعه می رفت و با صدای بلند  جار می زد و خبر را به گوش کلیه ی  اهالی می رساند  مخصوصا این خبرها را غروب که همه از سر کار بر می گشتند   اعلام می کردند مثلا  اگر کسی چیزی را گم می کرد به سر قلعه می رفت و می گفت (گسفندم امشو  به خانه نعمیه   د خنه ی هر که هست ور گه ) یا هنگام نماز موذن به سر قلعه می رفت و اذان می گفت یا بعضی شبها که در مسجد روستا روضه بود  کسی که روضه داشت چند نفر از کودکان پنج  تا شش ساله را به  سر قله می فرستاد و بچه ها دسته جمعی  چند مرتبه می گفتند ، الکتاب ، الکتاب ، الکتاب و مردم متوجه می شدند که باید به مسجد جهت رو ضه خوانی بروند، یا اعلام می کردند که( صبا خنه ی یک نفر بین که بریم برفای راهر پاک کنم ) یا ( صبا او قلعه پرخیزه ) یا ( صبا همه آماده بشن که می بریم به سر جوی ) و ....(حسن نمازی)


منبع این نوشته : منبع
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

خانه های روستا

خانه های روستای بکاول

خانه های روستا

خانه های روستا در دو بخش قرار گرفته است که بخش شرقی آن معروف به" باغ حسینعلی " بیشتر خانه های گوسفندی و در مرکز و غرب بیشتر منازل مسکونی واقع شده است . بیشتر خانه ها در دامنه پر شیب کوه بکاول با ساختار پلکانی قرار گرفته است به نحوی که پشت بام خانه ی پایینی صحن حیاط خانه ی بالایی را شکل داده است و تا بالا ترین نقطه چسبیده به کوه بکاول همین روال ادامه دارد . روستا ی بکاول از سمت شرق و غرب در احاطه ی باغها قرار کرفته است که به روستا زیبایی خاصی بخشیده است .(حسن نمازی)

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

داستان کشاورز و الاغ

داستان کشاورز و الاغ

کشاورز و الاغ


کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …
نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود...(حسن نمازی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

پو شش گیاهی

پوشش گیاهی

پوشش گیاهی :

از نقطه نظر پوشش گیاهی ، روستای بکاول از پر بها ترین سر مایه های حیاتی مردم شهرستان تربت حیدریه به شمار آمده و منبع تولیدات پروتئینی و دامی آن را تشکیل می دهد ، اما وفور آن بستگی به میزان بارندگی سالیانه و کانونهای آبگیر و چرای بی رویه دام دارد.

برخی از این گیاهان خاصیت دارویی داشته و گونه هایی نیز برای چرای دام و خوراک انسان مناسب است .(حسن نمازی )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

آبهای جاری روستای بکاول

آبهای جاری :

       به برکت وضعیت منطقه و اقلیم ، با برفی که در زمستانها بر قله های کوهها می نشیند در تابستانها از هر گوشه و کنار چشمه ای جاری می شود ، بستر بیشتر کالها (رودخانه ) از غرب به شرق می باشد .همچنین به دلیل کوهستانی بودن منطقه ، سیلابها و روان آبهای حاصل از ریزشهای جوی به تغذیه سفره های زیر زمینی کمک قابل توجهی می نماید.

      به طور کلی در محدوده ی این روستا دو کال مهم به نام "کال تنگل "و "کال بازه را ه "وجود دارد البته دائمی نیستند و بیشتر در تابستانها از برفی که بر قله ها می نشیند تغذیه می شوند ، این دو کال در ابتدای روستای "کامه علیا " پس از پیوستن "کال توخورده "کال کامه را تشکیل می دهند و پس از پیوستن کالهای فرعی روستای کامه علیا ، کامه پایین  و قلعه نو ، از محل دهنه ی غار وارد " کال سالار " و دشت شده و از مرکز دشت و تغذیه آب زیر زمینی از غرب کاریزک ناگهانی ، امیر آباد و سیاه سنگ از کوه "مندل "عبور می نماید و نهایتا به سد "شهید یعقوبی" می ریزد  می توان گفت سر چشمه ی " کال سالار " کوههای روستای بکاول می باشد .(حسن نمازی بکاولی)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی

محصولات کشاورزی ودامداری

محصولات کشاورزی ، دامداری و درخت گردو

محصولات کشاورزی

محصولات کشاورزی این روستا  را بیشتر گندم  آبی و دیم ، جو ، نخود ، لوبیا ، عدس ،زعفران  و در سالهای پر آبی چغندر قند تشکیل می داد.

دامداری

      بیشترین  منبع در آمد مردم  بکاول دامداری و پرورش گوسفند  بودکه متاسفانه در حال حاضر به سفر رسیده است و علت آن هم در مرحله ی اول اختصاص بسیاری از مراتع به کاشت درختان بادام دیم و در مرحله ی دوم  گرانی آذوقه ها و نبود کاه و جو و همچنین حاضر نشدن کسی که چوپانی گله ها را به عهده بگیرد می باشد .

       زمانی این روستا چهار گله گوسفند داشت ولی در حال حاضر همه ی گوسفندان یک گله هم نمی شود و این یک گله هم چوپان مخصوصی ندارد و گوسفند اران برای چرای گوسفندان به اصطلاح بکاولیها گمار می کنند و  برای  هر ده گوسفند یک شبانه روز چرای گوسفندان را به عهده می گیرند .

درخت گردو :

درخت گردو نزد مردم بکاول از تقدس خاصی برخوردار است و هر درخت گردو یک ملک جداگانه به حساب می آید و همه ی اعضای خانواده از آن سهم  و ارث می برند به طوریکه ممکن است تعداد وارثین یک درخت گردوی دویست ساله بیشتر از تعداد گردوهای درخت باشد .(حسن نمازی)

 

 

 

 

 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری دوم www.pichak.net کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسن نمازی بکاولی