نزدیکیهای غروب روز جمعه     

رفتم سر خاکا برا اموات فاتحه بخوانم ، دیدم عبدالرضا و میرزا آتش روشن کرده اند و گداجوش را هم کنار آتش گذاشته اند و در حالیکه در دو طرف آتش لم داده ا ند  گل می گن و گل می شنوند .

منتظر آمدن گله بودند

میرزا بسیار ناراحت بود و می گفت دیروز دم روز روشن چپونا گسفندمر(گوسفندم را ) به گرگ داده اند

می گفت صبح که به خانه  کوسفندا رفته ام دیدم که یکی از میشها نیست و بره اش قرقر میکند فهمیدم که مادرش نیست .

دنبالش گشتم و جاهایی را که روز قبل در کلاته ی عموحسن  و کلاته پاکدار گله را به چرا برده بودند جستجو کردم نهایتا بعد از چندین ساعت استخوانهای به جا مانده اش را که گرگ به جا گذاشته بود پیدا کردم .

خداییش خیلی سخت بود چون قیمت میشش را که اقا گرگ مهربون خورده بود حدود هشت صد هزار تومان تخمین می زد .

او همچنین می گفت گرگ یکگیه (تنهاست ) تا حالا دو سه گسفند از کامه و بکاول خورده است .

با او همدردی کردم و دلداریش دادم و گفتم گرگ هم روزیش را از گوسفندها به دست می آورد نباید خیلی ناراحت باشید اما او راضی نشد البته حق هم با او بود.    (حسن نمازی بکاولی)