روزجمعه  95/2/16حدودا ساعت دوازده ظهر  با توجه به قولی که به خانواده ام داده بودم که در یک فرصت مناسب آنها را به سَر چِلا ( بلندترین قله کوه بکاول) ببرم بالاخره فرصت را غنیمت شمردم و سور و ساط را چیدم و عزم را جزم کردیم و به راه افتادیم که ....

رفتم به باغ سر او (سر اب) که باطریهایم را پر آب کنم و بروم

دیدم زیر درخت جوز (گردو) کهنسال باغ سر او  یک زوج بسیار خوشبخت مثل دو تا کبوتر کنار هم نشسته اند و از زیباییهای خدادادی طبیعت لذت می برند .

فکر می کنید این زوج خوشبخت کی بودند . درست حدس زدید ایشان خانعلی خندان بکاولی فرزند مرحوم حاج حسینعلی خندان بکاولی بودند .

 (روح این مرحوم   حاج حسینعلی خندان و همسرش  و یوسفعلی یوسفزاده و همسرش شاد و بد نیست نثار روح ایشان و اموات خودتان   فاتحه ای بخوانید. )

برگردیم به اصل ماجرا :

اینکه گفتم خانواده ی خوشبخت  اینه که جناب خانعلی خودش مردی با وقار ، متین  و خوش برخورد و همسرشان نیز بسیار باادب ، محجبه ، مهربان و بامعرفت هستند و از زمانیکه ایشان را می شناسم مطمئنم که حتی یک کلمه حرف زشت  کسی از ایشان نشنیده باشه ایشان الگوی کامل یک زن مسلمان می باشند.و خوشحالم که با این بانوی عزیز نسبت فامیلی نیز دارم .

این زوج خوشبخت   فرزندانی نیز تحویل جامعه داده اند که بسیار با معرفت  و با علم و دانش می باشند ولی چون اطلاعاتم در مورد فرزندانشان کم است به همین بسنده می کنم و در آینده و کسب اطلاعات  ، فرزندانشان را نیز بیشتر معرفی خواهم نمود،

بازم اینکه گفتم خانواده خوشبخت و خوب اینه که  ، همان طور که می دانید در روستاها در گذشته ها اختلافات فامیلی اجتناب ناپذیر بود و گاهگاهی بین فامیلهای مختلف جنجالهای زود گذر به پا می شد ولی هیچگاه من که ندیدم این خانواده حرف ناشایستی به کسی بگویند  و همیشه جانب احتیاط را رعایت می کردند .

خلاصه : وقتی آقای خندان را زیر درخت گردو دیدم با چهره ای خندان با هم روبوسی و چاق سلامتی کردیم و  از اون صحنه ی زیبا که آنقدر با محبت  و مهربانانه کنار هم نشسته بودند خیلی خوشم اومد و ازشون اجازه گرفتم که یک عکس بگیرم و تو سایتم بزارم که آقای خندان هم پذیرفت و به خاطر این محبت ازشون سپاسگزارم .

البته یکی از پسراشون با خانمش اومد و با هم احوالپرسی کردم که دقیقا مثل والدینشون با محبت بودند اما روم نشد که از زندگیشون مطالبی بپرسم  و اطلاعات جامعی به دست آورم تو راه که از کوه می رفتم بالا با خودم فکر کردم که در برگشت مجددا می رم و اگه اجازه بدن یک عکس دسته جمعی می گیرم و اطلاعات بیشتری از کار و بارشان می پرسم اما خجالت کشیدم ( امان از خجالتی بودن ) البته وقتی بر گشتم دیدم اونا نیستن و رفتن  خیلی دلم گرفت.

خانواده محترم خندان عزیز هرکحا هستید در پناه خدا موفق و موید و تندرست باشیداگه دوست داشتید اطلاعاتی از محل کار و ادرس و شماره تلفن محل کارتون رو به ایمیلم بفرستین تا منتشر کنم

متشکرم           (حسن نمازی بکاولی)


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com