زندگینامه پاسدار شهید علیرضا نمازی
ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﻧﻤﺎزى، ﻓﺮزﻧﺪﻋﺒﺪاﻟﺮﺿﺎ، در ﺗﺎرﻳﺦ ﭘﻨﺠﻢ 1343 در ﻣﺸﻬﺪ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ اﻳﻨﻜﻪ ﺗﻮﻟﺪش
ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ ﺳﺎﻟﺮوز وﻻدت اﻣﺎم رﺿﺎ(ع) ﺑﻮد، ﻧﺎم او را ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﮔﺬاﺷـﺘﻨﺪ. او ﻛـﻮدک آرام و ﺳـﺎﻛﺘﻰ ﺑـﻮد. اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺑﺎزى و ﻧﻘّﺎﺷﻰ ﻣﻰﮔﺬراﻧﺪ. از ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺑﺎ ﻣﻴﻞ و رﻏﺒﺖ ﺗﺤﺼﻴﻼت اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در دﺑﺴﺘﺎن ﻣﻮﻟﻮى ﻣﺸﻬﺪ آﻏﺎز ﻛﺮد.
او ﺧﻮاﻧﺪن ﻗﺮآن را در ﻣﺪرﺳﻪ ﻓﺮا ﮔﺮﻓﺖ و از ده ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺷﺮوع ﺑـﻪ ﺧﻮاﻧـﺪن ﻧﻤـﺎز ﻛـﺮد و اﻛﺜـﺮ اوﻗـﺎت
ﻧﻤﺎزش را در اول وﻗﺖ و ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ.
اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ او در ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن ﺑﻪ ﻛﺎر ﺻﺎﻓﻜﺎرى و ﻧﻘّﺎﺷﻰ ﻣﻰﮔﺬﺷـﺖ. دوره راﻫﻨﻤـﺎﻳﻰ را در ﺳـﺎل 1357
در ﻣﺪرﺳﻪ ﻣﻮﻟﻮى آﻏﺎز ﻛﺮد. ﺑﻌﺪ از اﺗﻤﺎم آن ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺗﺮک ﺗﺤﺼﻴﻞ ﻛﺮد و در ﻛﺎرﮔﺎﻫﻰ ﺑـﻪ
ﺷﻐﻞ ﺻﺎﻓﻜﺎرى ﭘﺮداﺧﺖ. ﻗﺒﻞ از ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب در ﺗﻈﺎﻫﺮات ﻓﻌﺎﻻﻧﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎن
و ﻫﻢﻣﺤﻠﻪاﻳﻬﺎ ﺑﻪ آﻣﻮزش ﺳﻼح و ﻛﺸﻴﻚ در ﻣﺤﻞ ﻣﻰﭘﺮداﺧﺖ و ﺑﺮاى ﻫﻤﺴﺎﻳﻪﻫﺎ ﻛـﻪ ﻧﻔـﺖ ﻧﺪاﺷـﺘﻨﺪ، ﻧﻔﺖ ﺗﻬﻴﻪ ﻣﻰﻛﺮد.
او ﺑﻪ اﻣﺎم(ره) ﻋﻼﻗﻪ زﻳﺎدى داﺷﺖ و ﺑﺴﻴﺎر ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺳﺨﻨﺎن و ﭘﻴﺎﻣﻬﺎﻳﺸﺎن ﻗﺮار ﻣﻰﮔﺮﻓﺖ و از آﻣـﺪن
اﻣﺎم(ره) ﺑﻪ اﻳﺮان ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮد. او ﺑﺎ ﺑﺴﻴﺞ ﻣﺴﺠﺪ ﺟﻮاد اﻻﺋﻤﻪ در ارﺗﺒﺎط ﺑﻮد و در ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﻰ و ﮔﺸﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد.
ﻣﺎدر ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ:
ﺑﻪ ﻳﺎد دارم ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﭼﻨﺪ ﺷﺒﻰ ﺗﺎ دﻳﺮ وﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧـﻪ ﻧﻤـﻰآﻣـﺪ. ﭘـﺪرش ﺧﻴﻠـﻰ ﻧﺎراﺣﺖ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﺒﺎدا دﻧﺒﺎل ﻛﺎر ﺧﻼف و ﻧﺎﺟﻮرى ﺑﺎﺷﺪ. ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﻪ دﻧﺒﺎﻟﺶ رﻓﺖ و دﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣـﺴﺠﺪ ﻣﻰرود و آﻣﻮزش اﺳﻠﺤﻪﻣﻰﺑﻴﻨﺪ. او ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﺮﮔﺸﺖ و ﮔﻔﺖ: راﺣﺖ ﺑﺨﻮاب ﻛﻪ ﺟـﺎى ﺧﻴﻠـﻰ ﺧـﻮﺑﻰ ﻣﻰرود و راﻫﺶ درﺳﺖ اﺳﺖ.
ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺑﻌﺪ از ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ ﺑﺮاى ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻘﺪس ﺳﺮﺑﺎزى ﺑﻪ ﺳﭙﺎه ﭘﺎﺳﺪاران ﭘﻴﻮﺳﺖ و ﺑﻌﺪ از ﻳﻚ دوره
آﻣﻮزﺷﻰ - در ﭼﻬﻞ دﺧﺘﺮ، در ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن ﺳﺎل 1360 ﺑﻪ ﺳﻮى ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ اﻋﺰام ﺷﺪ.
او رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ را وﻇﻴﻔﻪ ﻣﻰداﻧﺴﺖ. در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎى رﻣﻀﺎن، ﺑﻴﺖاﻟﻤﻘﺪس و آزاد ﺳـﺎزى ﺧﺮّﻣـﺸﻬﺮ
ﺷﺮﻛﺖ داﺷﺖ. در ﻃﻮل ﻣﺪت ﺣﻀﻮر در ﺟﺒﻬﻪ ﭼﻨﺪﺑﺎر از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﭘﺎ و ﺳﺎﻳﺮ اﻋﻀﺎى ﺑﺪن ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ، اما
ﻫﻴﭻ وﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﻧﮕﻔﺖ و ﻫﺮ وﻗﺖ از ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺗﻠﻔﻦ ﻣﻰزد، ﻣﻰﮔﻔﺖ: از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺎ ﺷـﻤﺎ ﺻـﺤﺒﺖ
ﻣﻰﻛﻨﻢ. در ﺟﺒﻬﻪ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻰﺳﻪ ﻗﺒﻀﻪ ﺧﻤﭙﺎره اﻧﺪاز را ﺑﺮ ﻋﻬﺪه داﺷـﺖ و ﻫﻨﮕـﺎﻣﻰﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻣﺮﺧّـﺼﻰ
ﻣﻰآﻣﺪ، در ﻣﻮرد اﻳﻦ دﺳﺘﮕﺎهﻫﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد و ﻣﻄﻠﺐ ﻣﻰﻧﻮﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻘﻴﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ از آن اﺳﺘﻔﺎده ﻛﻨﻨﺪ.
ﻣﺎدر ﺷﻬﻴﺪ در ﻣﻮرد ﺧﺼﻮﺻﻴﺎت اﺧﻼﻗﻰ او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺑﺎ ﺧﻮﻳﺸﺎن و ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﺎن رﻓﺘـﺎر ﻛـﺎﻣﻼً ﻣﺆد ﺑﺎﻧـﻪ
داﺷﺖ. ﺑﻌﻀﻰ از ﻫﻤﺴﺎﻳﻪﻫﺎ او را ﻧﻤﻰﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﭼﻮن در ﻛﻮﭼﻪ و ﺧﻴﺎﺑﺎن زﻳﺎد دﻳﺪه ﻧﻤﻰﺷـﺪ. او ﺧﻴﻠـﻰ
ﺷﻮخ و ﺧﻮﻧﮕﺮم ﺑﻮد و ﺳﺎﻳﺮﻳﻦ را ﺷﺎد ﻣﻰﻛﺮد. وﻗﺘﻰ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﻣﻰﺷﺪ ﺗـﺎ ﺟـﺎﻳﻰ ﻛـﻪ ﻣـﻰﺗﻮاﻧـﺴﺖ ﺻـﺒﺮ
ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻌﻀﻰ اوﻗﺎت ﻫﻢ اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮوف و ﻧﻬﻰ از ﻣﻨﻜﺮ ﻣﻰﻛﺮد.
در ﻫﻨﮕﺎم ﮔﺮﻓﺘﺎرى و ﻣﺸﻜﻼت ﺗﺎ آﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﻰﺗﻮاﻧﺴﺖ ﻣﺸﻜﻼﺗﺶ را ﺑﺎ ﺻﺒﻮرى ﺣﻞ ﻣـﻰﻛـﺮد و ﮔـﺎﻫﻰ
ﻫﻢ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﺑﻪ دﻋﺎ ﻣﻰﺷﺪ. او دﻟﺴﻮز و ﻣﺮدﻣﺪار ﺑﻮد، ﭼﻨﺎن ﭼﻪ اﮔﺮ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪى ﻣﻰدﻳﺪ، ﻛﻤـﺎل ﭘـﺬﻳﺮاﻳﻰ
را از او ﻣﻰﻛﺮد. در ﻣﻮرد ﺣﺠﺎب ﺧﻴﻠﻰ ﺳﻔﺎرش ﻣﻰﻛﺮد.
ﺑﺮادر ﺷﻬﻴﺪ - ﻣﻬﺪى ﻧﻤﺎزى - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺪر و ﻣﺎدر اﺣﺘﺮام و ﺗﻮاﺿﻌﻰ ﺧﺎص داﺷﺖ. ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ از دﺳﺘﺶﺑﺮ ﻣﻰآﻣﺪ، ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻛﻤـﻚ ﻣـﻰﻛـﺮد. او ﺑﻴـﺸﺘﺮ ﻛﺘﺎﺑﻬـﺎى ﻣـﺬﻫﺒﻰ را ﻣﻄﺎﻟﻌـﻪ
ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻪ ﺧﻮاﻧﺪن ﻗﺮآن و ﻧﻬﺞاﻟﺒﻼﻏﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﺧﺎﺻﻰ داﺷﺖ.
دوﺳﺖ ﺷﻬﻴﺪ - اﺑﻮاﻟﻘﺎﺳﻢ داوودى - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ:
ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ در ﻣﺴﺠﺪ ﺣﻀﻮر ﻓﻌﺎل داﺷﺖ. در ﻧﻤﺎز ﺟﻤﻌﻪ و ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﺮﻛﺖﻣﻰﻛﺮد و در ﻛﺎرﻫﺎى ﺧﻴﺮ ﭘﻴﺸﺘﺎز ﺑﻮد. او آدم ﻣﻨﻄﻘﻰ، آرام و ﺻـﻤﻴﻤﻰ ﺑـﻮد و رﻓﺘﺎر دوﺳﺘﺎﻧﻪاى ﺑﺎ دﻳﮕﺮان داﺷﺖ. ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در ﺟﺰﻳﺮه ﻣﺠﻨﻮن ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻤﻠﻴـﺎت ﺧﻴﺒـﺮ ﺑـﻪ وﺳﻴﻠﻪ ﻫﻠﻴﻜﻮﭘﺘﺮ ﺑﻪﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪﻳﻢ. در ﻫﻤﻴﻦ زﻣﺎن ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻫﺎى دﺷـﻤﻦ ﺣﻤﻠـﻪ ﻛﺮدﻧـﺪ و ﻣـﺎ در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻫﻠﻴﻜﻮﭘﺘﺮ ﻫﻨﻮز ﺑﻪ زﻣﻴﻦ ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد، ﻫﻤﺮاه ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ ﺑﻴﺮون ﭘﺮﻳﺪﻳﻢ و ﺑﻌﺪ از ﭘﺮﻳﺪن ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﻠﻴﻜﻮﭘﺘﺮ ﺗﻮﺳﻂ دﺷﻤﻦﻣﻮرد اﺻﺎﺑﺖ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ و ﺳﻘﻮط ﻛﺮد.
ﻣﻬﺪى ﻧﻤﺎزى ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺑﺎر آﺧﺮى ﻛﻪ در اﺗﻮﺑﻮس ﺑﺎ ﻫﻢ ﻛﺎر ﻛﺮدﻳﻢ، ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ آﻣـﺪ. در ﻃـﻮل ﻣﺴﻴﺮ ﻳﻚ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﻮﺷﻪﮔﻴﺮى و اﻧﺰواى ﺧﺎﺻﻰ داﺷﺖ و ﺳﻌﻰ ﻣﻰﻛﺮد ارﺗﺒﺎط ﺧـﻮدش را ﺑـﺎ ﻣـﻦ ﻛﻤﺘـﺮ ﻛﻨﺪ و از واﺑﺴﺘﮕﻰ و دﻟﺒﺴﺘﮕﻰ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده اش ﺑﻜﺎﻫﺪ.
ﻣﺎدر ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: آﺧﺮﻳﻦ دﻓﻌـﻪ ﻛـﻪ ﻣـﻰﺧﻮاﺳـﺖ ﺑـﻪ ﺟﺒﻬـﻪ ﺑـﺮود، از ﺗﻤـﺎم دوﺳـﺘﺎن و ﻓﺎﻣﻴـﻞ
ﺧﺪاﺣﺎﻓﻈﻰ ﻛﺮد و در راه آﻫﻦ ﺑﻪ ﻣﻦ و ﭘﺪرش ﮔﻔﺖ: ﭘﺪرﺟﺎن ﻣﺮا ﺣﻼل ﻛﻨﻴﺪ. در آن ﻣﻮﻗﻊ ﻳﻚ ﺣﺎﻟـﺖ
ﺧﺎﺻﻰ داﺷﺖ و ﻣﺸﺨّﺺﺑﻮد ﻛﻪ اﻳﻦ دﻓﻌﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.
در ﻣﻮرد ﻧﺤﻮه ﺷﻬﺎدت او ﻣﺎدرش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در ﻣﺤﻮر ﺟﺰﻳﺮه ﻣﺠﻨﻮن - ﻫﻮراﻟﻬﻮﻳﺰه - در ﺣﻴﻦ ﻋﻤﻠﻴﺎت
ﺧﻴﺒﺮ از ﻧﺎﺣﻴﻪ ﭘﺎ ﺑﺎﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره ﻣﺠﺮوح ﻣﻰﺷﻮد ﻛﻪ ﺧﻮدش ﭘﺎﻳﺶ را ﻣـﻰﺑﻨـﺪد، اﻣـﺎ ﺧـﻮن آن ﺑﻨـﺪ
ﻧﻤﻰآﻳﺪ. ﻫﺮﭼﻪ ﻫﻤﺮزﻣﺎﻧﺶ اﺻﺮار ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﮔﺮد، او ﻗﺒﻮل ﻧﻤﻰﻛﻨﺪ و اﻇﻬﺎر ﻣﻰدارد ﻛﻪ ﻣﻦ
ﺧﻤﭙﺎره ﻣﻰاﻧﺪازم و ﺷﻤﺎ ﻋﻘﺐﻧﺸﻴﻨﻰ ﻛﻨﻴﺪ. ﻣﻦ اﮔﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺸﺪم ﺑﻌﺪاً ﺑﻪ ﻋﻘﺐ ﺑﺮﻣـﻰﮔـﺮدم. در ﻫﻤـﻴﻦ
ﺣﻴﻦ ﺑﺎ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶﺑﻪ ﮔﺮدن ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﻣﻰرﺳﺪ و ﺟﻨﺎزهاش ﺑـﻪ ﻋﻠّـﺖ ﻧﺒـﻮد ﻗـﺎﻳﻖ و ﻋﻘـﺐﻧـﺸﻴﻨﻰ
ﻧﻴﺮوﻫﺎ در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺎﻗﻰﻣﻰﻣﺎﻧﺪ.
ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ او در 12 اﺳﻔﻨﺪ 1362 ﻣﻔﻘﻮداﻟﺠﺴﺪ اﻋﻼم ﺷـﺪ. در 21 ﺗﻴـﺮ 1363 ﻧـﺸﺎﻧﻰ از او ﭘﻴـﺪا و
ﺗﺸﻴﻴﻊ و در ﺑﻬﺸﺖ رﺿﺎ(ع) ﺑﻪ ﺧﺎک ﺳﭙﺮده ﺷﺪ.
{ﺷﻬﻴﺪ در وﺻﻴﺖﻧﺎﻣﻪﺧﻮد ﻣﻰﻧﻮﻳﺴﺪ:
ﺧﺪاﻳﺎ، ﺑﺎراﻟﻬﺎ، ﻣﻌﺒﻮدا، ﻣﻌﺸﻮﻗﺎ، ﻣـﻮﻻﻳﻢ، ﻣـﻦِ ﺿـﻌﻴﻒ و ﻧـﺎﺗﻮان دوﺳﺖ دارم ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ را دﺷﻤﻦ در اوج دردش از ﺣﺪﻗﻪ در ﺑﺴﺘﺎن درآورد، دﺳﺘﻬﺎﻳﻢ را در ﺗﻨﮕـﻪ ﭼﺰّاﺑـﻪﻗﻄﻊ ﻛﻨﺪ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ را در ﺧﻮﻧﻴﻦﺷﻬﺮ از ﺑﺪن ﺟﺪا ﺳﺎزد، ﻗﻠﺒﻢ را در ﺳﻮﺳﻨﮕﺮد آﻣـﺎج رﮔﺒﺎرﻫـﺎﻳﺶ ﻛﻨـﺪ و ﺳﺮم را در ﺷﻠﻤﭽﻪ از ﺗﻦ ﺟﺪا ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺗﺎ در ﻛﻤﺎل ﻓﺸﺎر و آزار، دﺷﻤﻨﺎن ﻣﻜﺘﺒﻢ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ اﮔﺮﭼـﻪ ﭼـﺸﻤﻬﺎ،دﺳﺘﻬﺎ، ﭘﺎﻫﺎ، ﺳﻴﻨﻪ و ﺳﺮم را از ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ، اﻣﺎ ﻳﻚ ﭼﻴﺰ را ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪاﻧﺪ از ﻣـﻦ ﺑﮕﻴﺮﻧـﺪ و آن اﻳﻤـﺎن وﻫﺪف ﻣﻦ اﺳت....}
ﺑﺮادرش ﻣﺤﺴﻦ ﻧﻤﺎزى ﻧﻴﺰﭼﻨﺪى ﭘﺲ از او ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ. (حسن نمازی بکاولی)
2- مامور سر رشته داری قشون که از جمله ی وظایف او پرداخت مزد سپاهیان و تقسیم غنایم بوده است ( ایلخانان مغول و تیموری ) .
3- متصدی سر رشته داری که مامور تهیه ی . غذا برای سکنه ی . ( مدرسه ) و ( خانقاه ) بود .
پابنده بکاول یکی از امرای عهد میرزا شاهرخ بن تیمور
(اسم، صفت) [ترکی]
بقاول؛ خوانسالار؛ در عهد ایلخانان مغول، کسی که مٲمور آماده ساختن غذا برای دربار، پادشاهان، و امرا یا فراهم ساختن خواربار سپاهیان بوده
لغت نامه دهخدا :بکاول معنی : بکاول .
بزرگ و ریش سفید مطبخ .
خوانسالار.
(ناظم الاطباء).
باورچی .
(آنندراج ).
در هندوستان بمعنی داروغه مطبخ و باورچیخانه و کسی که اطعمه را پیش امرا و سلاطین قسمت کند مستعمل است .
(از آنندراج ).
داروغه ٔ باورچیخانه .
(غیاث ) : رعایا که تغار بر ایشان نمی رسید بعضی بسبب بدادایی متصرفان و بعضی بجهت آنکه بوکاولان خدمتی میگرفتند و اهتمال می نمودند.
.(تاریخ غازانی ص 301).
|| ناظر و آبدار و شرابدار.
(ناظم الاطباء).
مأمور سررشته داری که پرداخت حقوق سپاهیان و تقسیم غنائم در قشون و تهیه ٔ غذا برای سکنه ٔ مدرسه و خانقاه از وظایف او بوده است .
(مغول و تیموری ) (از فرهنگ فارسی معین ). (حسن نمازی بکاولی)
بکاول .
[ ب َ وُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور.
سکنه 409 تن .
آب از قنات .محصول آنجا غلات .شغل اهالی آن زراعت ، کسب و کار در شهر.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).<
(حسن نمازی بکاولی)