شهدای بکاول( ستواندوم شهید کربلایی نعمت الله حیدری بکاولی)

    ستواندوم شهید  کربلایی نعمت الله حیدری بکاولی
 
شهید به کشته شده در راه خدا، اسلام ، دین اسلام و کشور اسلامی می گویند.

     در متون اسلامی و قرآن ، شهید اسلام به انسانی گفته می شود که در راه اجرای فرمان اسلام یا دفاع از مرزهای کشور جان خود را از دست بدهد.

    طبق وعده قرآن ، خداوند و فرشتگان ، در بهشت به نفع شهید گواهی می دهند و شهید ملک خداوند ، و نعمتهایی که خدا برایش در بهشت آماده کرده است را مشاهده می کند .

    طبق آیات قرآن شهید نمرده است بلکه زنده بوده و شاهد و ناظر اعمال انسانهاست.

پای صحبتهای تنها خواهر شهید "ستواندوم نعمت الله حیدری "

 

روز بسیار سردی بود ، و در بکاول برف نسبتا خوبی آمده بود تصمیم گرفتم که اطلاعاتی از دوران کودکی و تحصیل شهید "حیدری " کسب نمایم به همین منظور  به خانه ی مرحوم رحمت الله قربانی پسر دایی عزیزم که بسیار مرد مهربان ، پرتلاش و با خداو با ایمانی بود بروم .

  و به بهانه ی اینکه دیداری نیز با دختران مرحوم  لیلا و زهرا که تازه از سفر معنوی مکه ی معظمه بر گشته بودند داشته باشم درب خانه را زدم مدتی طول کشید تا در ب منزل را باز کردند "لیلا " دختر مرحوم بود که ظاهرا صدایم راشناخته بود ، با لبخندی در را به رویم باز نمود بسیار خوشحال شد و چندین مرتبه گفت چه عجب ، چه عجب که به خانه ی ما آمده اید ،  

     راست می گفت از عید سال گذشته که به دیدارشان رفته بودم آنها را ندیده بودم و متاسفانه مهر و محبت در بین انسانها بسیار کم شده است .  در صورتیکه در گذشته ها که مرحوم مادرم  فاطمه قربانی ورحمت قربانی زنده بود ند بیشتر رفت و آمد داشتیم .

     "لیلا "تعارف کرد و منم با گفتن یاالله ، یا الله وارد خانه شدم خواهرشهید در حال خواندن نماز ظهر و عصر بود ، کرسی کوچک و زیبایی داشتند (ته خستم ور زیر کرسی ) جاتون خالی "لیلا "خانم سریع چای و میوه و شیرینی را در مجمعه ای که بر روی کرسی کذاشته بودند چید و ما هم سرماخورده و خسته و خیس تا جایی که توانستیم از فرصت استفاده کردیم تا نماز مادرش تمام شد  خوردیم که خوردیم ،

    مادر لیلا خانم  همسر مرحوم رحمت قربانی و خواهر شهید حیدری وارد خانه شد به احترامش بلند شدم احوالپرسی گرمی به عمل آوردیم و زیر کرسی نشستیم .

   از آخرین باری که دیده بودمش بسیار تکیده و پیر به نظر می رسید ، حقم داشت شاهد فوت پدر و مادر خودش ،  سه نفر از برادرانش ، همسرش و مخصوصا فرزندش حسین قربانی جوان برومند  دانشجوی رشته ی الهیات و فقه  که بسیار دوست داشتنی  و مهربان بود و در عنفوان جوانی بر اثر  تصادف به دیدار حق شتافت  بود  و کوهی از اندوه بر شانه هایش سنگینی می کرد.

     از اینکه به دیدارشان رفته بود حقیقتا خوش حال شد ، لیلا از سفر معنوی مکه برایمان تعریف کرد و خاطرات شیرینی بیان نمود .

زندگی نامه ی شهید حیدری

     کم کم دامنه ی بحث و گفتگو را عوض کردم و گفتم اطلاعاتی از زندگی شهید حیدری می خواهم بدانم .

   اشک در چشمانش جمع شد و از اینکه خاطرات گذشته را  با این سوال در ذهنش زنده کردم اندوهگین شدم .

"او " بسیار ساده و قشنگ گفت : اسم پدرمان "علی خان "و اسم مادر مان "حمیده "است و چهار پسر  و یک دختر که من باشم داشتند .پدرم فردی زحمت کش و سخت کوش بود و دوست داشت که بجه هایش در ناز و نعمت بزرگ شوند و سختی نکشند .

        کربلایی نعمت (شهید حیدری ) سومین فرزند خانواده بود و در خانواده مذهبی در روستای  بکاول دیده به جهان گشود  (از تاریخ تولدش یادش نبود ولی بر ستگ مزارش نوشته شده در دهم خرداد ماه هزارو سیصد و بیست متولد شده است ) و همچون دیگر کودکان هم سن و سالش دوران طفولیت را در کوچه پس کوچه های خاکی این روستا پشت سر گذاشت و به رشد و بالندگی رسید وپس از طی دوران طفولیت  موقع رفتن به مدرسه فرا رسیده بود .

      آن زمان در روستای بکاول و روستاهای اطراف مدرسه ای وجود نداشت  و کسی زیاد به تحصیل اهمییت نمی داد و اکثر دخترها و پسرها به مکتب خانه  که به (بچه مکتبی ها )معروف بود می رفتند و به فراگیری قرآن ،  که  اتفاقا دایی بنده و پدر رحمت قربانی  مرحوم حاج محمد قربانی در حسینیه ی روستا تدریس قرآن رابه بچه ها آموزش می داد  می پرداختند .

     خواهر شهید گفت : پدرم دوست داشت بچه هایش تحصیلات فرهنگی داشته باشند به همین منظور با سختی و مشقت فراوان شهید حیدری را در تربت حیدریه همراه با  فریدون عفتی فرزند مرحوم ملاقربان عفتی  که هم سن و سال بودند در مدرسه ای که  فکر کنم نامش علی تمدن بود  ثبت نام کردند  و یک خانه برای دونفرشان  اجاره نمودند و به این ترتیب آنها مشغول تحصیل شدند .

     خواهر شهید گفت : دوری از برادرم برایم من و خانواده مخصوصا مادرم بسیار سخت وطقت فرسا بود اوحقیقتا  با دیگر اعضای خانواده فرق داشت گویی برای شهادت آماده می شد او فردی بسیار مهربان ، خنده رو ، دوست داشتنی و خوش اخلاق بود و مرا نیز بسیار دوست می داشت هفته ها چشم انتظار بودیم که در روزها ی پنج شنبه  ،جمعه  به روستا بیاید و زمانی که او به روستا می آمد بهترین روزهای عمرم بود ولی وقتی که می رفت بسیار اندوهگین میشدم.

      او  گفت آن زمان ماشینی در روستا نبود که به تربت حیدریه رفت و آمد کند از خاطرات مادر مرحومش که مجبور بود  فاصله ی روستا تا شهر را برای دیدن فرزندش  پیاده طی کند و خوراکی و نان و...برایش ببرد بیان کرد و آه بلندی کشید و گفت خدا را باید  شکر کنید که الان در ناز و نعمت به سر می بریم.

     از اینکه  شهید تا کلاس چندم درس خوانده بود چیزی یادش نبود ولی احتمال می داد که تا کلاس نهم در تربت حیدریه  ادامه ی  تحصیل داده است .

       لبخندی زد و گفت یادمه که بزرگتر که شده بود با چند تا از هم کلاسیهایش با دو چرخه به روستا می آمدند و من بسیار از آمدنش با دوچرخه لذت می بردم .در جوانی نماز اول وقت را ترک نمی کرد و سه ماه تعطیلی که می شد و مدارس تعطیل بود در تامین مایحتاج وامرار معاش خانواده کوشش فراوان داشت وکمک به والدین و توجه به برادر و خواهر  را برای خود افتخار می دانست در تمامی شرایط دفاع از حق و حقیقت را سر لوحه تصمیم گیری خود کرده بود ، در مسائل اجتماعی ومذهبی ضمن اینکه نقش فعال داشت با امر به معروف ونهی از منکر دیگران را نیز تشویق به این گونه مسائل می نمود .

        خواهر شهید گفت "  فکر کنم  برادرم با قبولی در کلاس نهم  در ارتش  ثبت نام ودر ازمون ورودی قبول شد و یادم نیست که آموزشی را کجا بودند ولی بیشتر خدمتشان در تهران بود . و سالی یک بار حتما با خانواده به دیدارمان می آمد و ساعتها از روزگار برایمان تعریف می کرد او بچه هایم را بسیار دوست می داشت و همیشه برایشان دعا می کرد .

        با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت هر وقت به مرخصی می آمد حتما  فاصله ی تهران تا بکاول را طی می کرد ، به روستا می آمد و عادت داشت به همه ی مردم روستا سر می زد و احوال پرسی می کرد و صله ی رحم به جا می آورد .

      آخرین باری که به روستا آمد ، حال و هوای دیگری داشت حالا فکر می کنم شاید به او الهام شده بود  که می خواهد شهید شود ، برخورد و رفتارش کلی با دفعات قبل فرق می کرد ، متانت و وقار و مهربانی در حرکاتش نمایان بود ، "می گفت " با همه ی اهالی ده خداحافظی کرده ام .

          بامن و بچه هام خداحافظی کرد در حالیکه صورتش رابوسیدم ، رو به قبله ایستاد و گفت : خداوند خانواده و دخترهایت را حفظ کند خواهرم ناراحت نباش خدا بچه هایت را عاقبت به خیر می کند ، عجیب اینکه آهی کشید و گفت ، بکاول خداحافظ ، کوهها خداحافظ ، باغها ، تپه ها ، درختان خدا حافظ ، هر گز این صحنه را فراموش نمی کنم که دلم فرو ریخت و او  هم چون کبوتری سبکبال بال گشود و رفت و این آخرین دیدارمان بود.

      شهید حیدری عاشقی از عاشقان حسین که در تاریخ دهم خردادماه 1320پا به عرصه ی وجود گذاشت و با سر افرازی زیست و با رشادت و دلاور مردی با خصم زبون جنگید و سرانجام در مورخه ی 61/1/2 در عملیات فتح المبین در تنگه ی رقابیه به معشوق پیوست .

         خاطره ای از خودم در مورد شهید حیدری : یادم کلاس دوم راهنمایی بودم در مشهد درس می خواندم سه ماه تعطیلی به روستا می آمدم و در کارها به پدر و مادرم کمک می کردم ، با پدرم مرحوم قدرت اله نمازی داشتیم دیوار خانه مان را درست می کردیم من گل و سنگ به دست پدرم می دادم و یکی از خواهرانم نیز در این کار به ما کمک می کرد ، ناگهان صدای یا الله یا الله از کوچه شنیده شد و کسی می گفت "مش قدرت ، مش قدرت خونه اید ، از پله ها بالا آمد مرحوم پدرم گفت : آقای حیدریه و ما دستپاچه شدیم ، من تا آن زمان ایشان را ندیده بودم با همه ی ماها احوالپرسی کرد و رو کرد به مرحوم پدرم و گفت مش قدرت این بچه هار و اذیت نکن حیف نیست دختر ت رو اذیت میکنی

       لباسهایش را در آورد بیل را از دست من گرفت و شروع کردبه گل درست کردن و تا موقع نماز ظهر کمک کرد و دیوار را درست کردیم و در حین کار از گذشته ها و خاطرات دوران جوانی اش ، از کارش ، از بچه هاش و زندگیش در تهران صحبت می کرد و میگفت بچه هاتو حتما بذار درس بخوانند و در بکاول نگهشان ندار  نماز ظهر را درخانه ی ما خواند و به زور برای ناها ر نگهش داشتیم در حالیکه چندین مرتبه مرحوم مادرش برای ناهار دنبالش آمد .

    باور کنید هرگز چهره اش از یادم نمی رود ، باوقار ، متین ، دوست داشتنی ، بامحبت  و بسیار زیبا بود .یاد و خاطرات گرامی باد و انشاء الله همه ی بکاولیها را در جهان آخرت مورد شفاعت قرار دهد.

 اگر چه اطلاعاتم در مورد شهید گرانمایه  اندک بود از شما عذر می خواهم در آینده با تحقیق دقیقتر بیشتر خواهم نوشت ازهمه ی شما عزیزان دعوت می کنم اگر  اطلاعات و یا خاطره ای از شهدای بکاول دارید به ایمیلم ارسال کنید تا در وبلاگ بنویسم  .                                                           از این شهید گرانمایه فرزندانی به یادگار مانده که باعث افتخار بکاولیها و کشور می باشند ، در آینده از آنها بیشتر خواهم نوشت (حسن نمازی


)